انجمن مبارزان
انجمن مبارزان


ترول و عکس ها و مطالب خنده دار

بعضی دخترا وقتی با عشوه و ناز راه میرن!!!

بعضی دخترا وقتی با عشوه و ناز راه میرن!!! 1


†ɢα'§ : <-TagName->
چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, 13:11 |- ✭ Yuosef ✭ -|

ترول های دیدنی ببینید از دست نره 1


†ɢα'§ : <-TagName->
چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, 13:8 |- ✭ Yuosef ✭ -|

 

خطاي ديد . زياد توجه كنيد مي فهميد. 1

ادامه مطلب یادت نره 000


†ɢα'§ : <-TagName->
ℭoη†iηuê
چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, 13:1 |- ✭ Yuosef ✭ -|

پسر 16 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ
18 ﺳﺎﻟﮕﯿﻢ ﭼﯿﮑﺎﺩﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؟
ﻣﺎﺩﺭ : ﭘﺴﺮﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﻧﺪﻩ
ﭘﺴﺮ 17 ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺪ . ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪ ﺷﺪ،ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩ،ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ ﭘﺴﺮﺕ
ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻗﻠﺒﯽ ﺩﺍﺭﻩ . ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﻡ
ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ...؟ ! ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻘﻂ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ . ﭘﺴﺮ ﺗﺤﺖ
ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ
ﻫﻤﮥ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ 18 ﺳﺎﻟﮕﯽِ ﺍﺵ ﺗﺪﺍﺭﮎ
ﺩﯾﺪﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻣﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ
ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﺶ ﺑﻮﺩ ﺷﺪ ....
ﭘﺴﺮﻡ ؛ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ
ﭼﯿﺰ ﻋﺎﻟﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪﻩ،ﯾﺎﺩﺗﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﭼﯽ ﮐﺎﺩﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ؟
ﻭ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﻪ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺪﻡ ! ﻣﻦ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﻭ
ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ،ﺍﺯﺵ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﮐﻦ ﻭ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ
ﺍﮔﻪ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺭﻱ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯ ﻗﻠﺐِ ﻣﺎﺩﺭﻭ
ﻋﺸﻘﺶ ﻧﯿﺴﺖ،


†ɢα'§ : <-TagName->
چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, 12:59 |- ✭ Yuosef ✭ -|

 


†ɢα'§ : <-TagName->
ℭoη†iηuê
چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, 10:45 |- ✭ Yuosef ✭ -|

ادامه مطلب رو ببین ...


†ɢα'§ : <-TagName->
ℭoη†iηuê
چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, 9:32 |- ✭ Yuosef ✭ -|

واقعا شما جرأت دارید که از اینجا عبور کنید!! (تصویری) 1

این پل جالب و در عین حال بسیار ترسناک در ارتفاع 1430 متر بالاتر از سطح دریا و از شیشه ای به ضخامت 2.5 اینچ در چین ساخته شده است. من که جرأت عبور از این پل را ندارم شما چطور ؟!!

واقعا شما جرأت دارید که از اینجا عبور کنید!! (تصویری) 1

واقعا شما جرأت دارید که از اینجا عبور کنید!! (تصویری) 1

واقعا شما جرأت دارید که از اینجا عبور کنید!! (تصویری) 1

واقعا شما جرأت دارید که از اینجا عبور کنید!! (تصویری) 1

واقعا شما جرأت دارید که از اینجا عبور کنید!! (تصویری) 1

واقعا شما جرأت دارید که از اینجا عبور کنید!! (تصویری) 1

واقعا شما جرأت دارید که از اینجا عبور کنید!! (تصویری) 1

واقعا شما جرأت دارید که از اینجا عبور کنید!! (تصویری) 1

 


†ɢα'§ : <-TagName->
چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, 9:14 |- ✭ Yuosef ✭ -|

یاد بگیرین ببینین چه جوری درس می خونن
چینیا چه می کنن 1


شکم پرست به این می گن
چینیا چه می کنن 1


همکاری و کار گروهی یعنی این
چینیا چه می کنن 1


آخی چه دوستانه نشستنBig Grin
چینیا چه می کنن 1


خب دوس نداره پاهاش خیس شه مگه زوره؟؟؟؟؟؟؟
چینیا چه می کنن 1


†ɢα'§ : <-TagName->
چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, 9:8 |- ✭ Yuosef ✭ -|

دوست دارید؟(نبینی نصف عمرت رفته خیلی باحاله) 1


†ɢα'§ : <-TagName->
چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, 9:0 |- ✭ Yuosef ✭ -|

سلام برو بچ من چند روزی مسافرت بودم مطلب نگذاشتم

از الان دوباره در خدمتیم


†ɢα'§ : <-TagName->
چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, 8:50 |- ✭ Yuosef ✭ -|

 

http://up11.persianfun.info/img/91/11/faghat_dar_iran_8/223596_535277403170989_1487345_n.jpg

 

ادامه مطلب یادت نره


†ɢα'§ : <-TagName->
ℭoη†iηuê
سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, 14:8 |- ✭ Yuosef ✭ -|

این رو از ادبستان کویر برداشتم :http://www.adabestan-kavir.blogfa.com/

مرد فقیرى بود که همسرش از شیر گاوشان کره درست می کرد و او آن را به تنها بقالى روستا مى فروخت.آن زن روستایی کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت و همسرش در ازای فروش آنها مایحتاج خانه را از همان بقالی مى خرید.

روزى مرد بقال به وزن کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، دید که اندازه همه کره ها ۹۰۰ گرم است.

او از دست مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم ، تو کره ها را به عنوان  قالب های یک کیلویی به من مى فروختى در حالى که وزن آن ها ۹۰۰ گرم است.

مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: راستش ما ترازویی نداریم که کره ها را وزن کنیم ولی قبلا یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار دادیم. یقین داشته باش که به مقیاس خودت برای تو اندازه مى گیریم .


†ɢα'§ : <-TagName->
سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, 13:33 |- ✭ Yuosef ✭ -|

54.jpg


†ɢα'§ : <-TagName->
ℭoη†iηuê
سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, 10:51 |- ✭ Yuosef ✭ -|

 

پسرها و تقلب در امتحان - طنز

 

 

حتی اگر تجهیزاتتان را بگیرند

 

پسرها و تقلب در امتحان - طنز

 

 

حتی اگر تفتیش بدنیتان کردند

 

پسرها و تقلب در امتحان - طنز

 

 

تک تک لباسهایتان را وارسی کنند

 

پسرها و تقلب در امتحان - طنز

 

 

و شما را بی دفاع مقابل برگه امتحان بگذارند


.

.

.

.

باز هم میتوانید...!!!

 

پسرها و تقلب در امتحان - طنز

 


†ɢα'§ : <-TagName->
سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, 10:49 |- ✭ Yuosef ✭ -|

 

 

 

ترول های خنده دار بامزه و دیدنی (58) www.taknaz.ir


†ɢα'§ : <-TagName->
ℭoη†iηuê
سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, 10:19 |- ✭ Yuosef ✭ -|

 

 

 


†ɢα'§ : <-TagName->
ℭoη†iηuê
سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, 10:11 |- ✭ Yuosef ✭ -|


†ɢα'§ : <-TagName->
سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, 10:6 |- ✭ Yuosef ✭ -|

 

درس زندگى 

معلّم يک کودکستان به بچه‌هاى کلاس گفت که می‌خواهد با آن‌ها بازى کند. او به آن‌ها گفت که فردا هر کدام يک کيسه  پلاستيکى بردارند و درون آن، به تعداد آدم‌هايى که از آن‌ها بدشان می‌آيد، سيب‌زمينى بريزند و با خود به کودکستان بياورند.


فردا بچه‌ها با کيسه‌هاى پلاستيکى به کودکستان آمدند. در کيسه  بعضی‌ها دو.بعضی‌ها سه و بعضی ها تا پنج

 

سيب‌زمينى بود. معلّم به بچه‌ها گفت تا يک هفته هر کجا که می‌روند کيسه  پلاستيکى را با خود ببرند.


روزها به همين ترتيب گذشت و کم‌کم بچه‌ها شروع کردن به شکايت از بوى ناخوش سيب‌زمينی‌‌هاى گنديده. به علاوه، آن‌هايى که سيب‌زمينى بيشترى در کيسه  خود داشتند از حمل اين بار سنگين خسته شده بودند. پس از گذشت يک هفته، بازى بالاخره تمام شد و بچه‌ها راحت شدند.


معلّم از بچه‌ها پرسيد: «از اين که سيب‌زمينی‌ها را با خود يک هفته حمل می‌کرديد چه احساسى داشتيد؟» بچه‌ها از اين که مجبور بودند سيب‌زمينی‌هاى بدبو و سنگين را همه جا با خود ببرند شکايت داشتند.


آنگاه معلّم منظور اصلى خود از اين بازى را اين چنين توضيح داد: «اين درست شبيه وضعيتى است که شما کينه  آدم‌هايى که دوستشان نداريد را در  دل خود نگاه می‌داريد و همه جا با خود می‌بريد. بوى بد کينه و نفرت، قلب شما را فاسد می‌کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می‌کنيد. حالا که شما بوى بد سيب‌زمينی‌ها را فقط براى يک هفته نتوانستيد تحمل کنيد پس چطور می‌خواهيد بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنيد؟»

 

نتيجه اخلاقى داستان کينه  هر کسى را که به دل داريد بيرون بريزيد وگرنه بايد آن را تا آخر عمر با خود حمل کنيد. بخشيدن ديگران بهترين کارى است که می‌توانيد بکنيد. ديگران را دوست بداريد حتى اگر آن‌ها شما را دوست نداشته باشند.

 


†ɢα'§ : <-TagName->
سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, 9:51 |- ✭ Yuosef ✭ -|

 

 

وقتی که میگن زن شیطون رو هم درس میده قبول کن!

 

 

 

زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟

شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد. سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید
و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت
همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد!!

 

 


†ɢα'§ : <-TagName->
سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, 9:43 |- ✭ Yuosef ✭ -|


†ɢα'§ : <-TagName->
ℭoη†iηuê
دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, 21:39 |- ✭ Yuosef ✭ -|

مردان قبیله سرخ پوست درايالات متحده آمريكا از رییس جدید می پرسن: آیا زمستان سختی در پیش است؟
رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت، جواب میده «براي احتياط برید هیزم تهیه کنید» بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟»
پاسخ: «اینطور به نظر میاد»، پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواش...ناسی زنگ میزنه: «شما نظرقبلی تون رو تایید می کنید؟»
پاسخ: «صد در صد»، رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر جمع کنند. بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟»
پاسخ: بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!!!
رییس: از کجا می دونید؟
پاسخ : چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن!!
خیلی وقتها ما خودمان مسبب وقایع اطرافمان هستیم ..
حالا بنظر شما دلار باز هم گرون میشه ؟؟


†ɢα'§ : <-TagName->
دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, 12:10 |- ✭ Yuosef ✭ -|

آیا آرامش و لذت یک حمام گرم رو دارین و باز هم از زندگی مینالین؟

http://mj3.persianfun.info/img/92/3/What-About-Him/11.jpg

پس این چی؟!

http://mj3.persianfun.info/img/92/3/What-About-Him/12.jpg


†ɢα'§ : <-TagName->
ℭoη†iηuê
دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, 11:50 |- ✭ Yuosef ✭ -|

 

 

برسونمت خانم خوشگله؟

داشتم از باشگاه برمی گشتم , یه دختر خوشگل بغل خیابون وایساده بود, هی بوق زدم براش , گفتم برسونمت خانوم خوشگله, هر چی گفتیم محل سگم بمون نذاشت, منم از سر ضایگی سرم و کردم بیرون گفتم حالا خوبه مالی هم نیستی , ۱۰ تا بهتر از تو رو دارم دم دست

رفتم آرایشگاه که قرار بود عصر بریم واسه داداشم خواستگاری یکی از همکاراش, تا رفتیم تو دیدم دختره خواهر همکار داداشمه, حالا هی مامان من بهم میگه خواهرشم خیلی خوشگله, بگیرمش واسه تو علی, به اونام میگه پسرای من یکی از یکی پاک تر هزار ماشالا, خواهره هم هی میگفت بعله بعله, معرف حضور هستن …

—-

 

عاقبت دختر بازی در پارک

تو پارک یه دختر خوشگل یه کم اونورتر رو نیمکت نشسته بود

منم همش حواسم به اون بود, تا نگاش به من میوفتاد روشو بر می گردوند

دیدم اصلا محل نمیده بی خیال شده بودم و رومو برگردوندم, بعد چند دقیقه برگشتم دیدم نیست ولی کیفش رو نیمکت جا مونده, من گفتم دیگه چنین فرصتی برای مخ زدن گیر نمیاد، پا شدم ورداشتم کیفشو اینور و انور دوییدم ببینم کجا رفته , یهو دیدم ۱۰ تا مامور دورمو گرفتم میگن

” بخواب زمین, اینجا محاصره است , هیجا نمی تونی بری”

یکشون اومد طرفم میگه بچه کجاست ؟ به نفع خودته همکاری کنی

بعد کلی داد بیداد فهمیدم دختره با آدم رباها قرار داشته, کیف پر از پول و گذاشته رو نیمکت اونا بیان وردارن .

 

 


†ɢα'§ : <-TagName->
دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, 11:37 |- ✭ Yuosef ✭ -|

چجرچیل و راننده تاکسی


چرچیل(نخست وزیر سابق بریتانیا)روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر بی بی سی برای مصاحبه میرفت.هنگامی که به آنجا رسید به راننده تاکسی گقت آقا لطفا نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.
راننده گقت نه آقا! من میخوام سریعا به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم
چرچیل از علاقه ی این فرد به خودش خوشحال و ذوق زده شد و یه اسکناس ده پوندی به او داد
راننده تاکسی با دیدن اسکناس گفت:گور بابای چرچیل!! اگر بخواهید تا فردا هم اینجا منتظر می مانم!!!!

 


†ɢα'§ : <-TagName->
یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, 17:14 |- ✭ Yuosef ✭ -|

♦ ۸ صبح: تو رخت خواب…..

♦ 9 صبح: یکم وول میخوره یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از پارتی دیشب اومده زحمت در آوردنشم نکشیده….

♦۱۰ صبح: مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه(الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!)(اه اه حالم به هم خورد23)

♦۱۱ صبح: از جا میپره سمت دستشویی………….(اگه نه که باز خوابه)

♦ ۱۲ صبح یا ظهر: موبایلشو میبینه ۹۹ تا میس کال ۱۹۹ تا اس ام اس سرش گیج میره سونیا - رزا- سارا-بهناز -نازی-ژیلا- الناز- بیتا و………اقدس و شوکت هم آخریاشن اوه باز زنگ میخوره؟ سایلنت بهترین راه حله!
میشه یه ساعت دیگه هم خوابید!

♦ ۱ ظهر: مامان اومد دم در باز خوابه؟ پسر گلم بابک جان بیدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف می کنیا! خوشگلم مامانت قوربونه ابروهای شمشیریت بره ….بابک جاااااان عللللللللللللی (پتو رو میکشه)….ا…مامان!! بزار بخوابم پاشو دیگه پرتش میکنه

♦ ۲ ظهر: ماماااااااااااااان …..ناهار(چه لوس...اییییییییییی23)

♦ ۳ ظهر: مامااااان جورابام کو؟(پسرا همیشه شلختن051435)

♦ ۴عصر: مامااااااااااان ….سوییچ؟؟

♦  ۵ عصر: اولین اتو…(مسافرکشی صلواتی پسرا بیشتر برا ثوابش این عمل انسان دوستانه رو انجام میدن)

♦ ۶ عصر: به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان البته این کار هم فقط از روی علاقه به خواهر انجام میده نه برای دید زنی چشم ها مثل چراغ پلیس میگرده که کسی از قلم نیوفته البته این کار هم برای نظارت وحس انسان دوستی انجام میده و فقط کافیه یک پسر ۱۰ ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشت کنکوریشو خفه میکنه که ..آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا! حالا باشه خونه حسابتو میرسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته..(داداش آخه اون که خونه اش ۲ساعت با ما فاصله است….امان از این خواهر ها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر جون بیچاره کمک و امداد…)

♦ ۷ عصر: لیدا خانم شما تشنه تون نیست آبجی؟ تو چی؟ با یه آب زرشک چطورین؟
(زود خودش میخوره دوتا هم میاره میده به خواهرش و لیدا جون سریع راه میوفته یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کاغذی بابک آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال حاوی شماره موبایل رو تقدیم میکنه ….)با یه عالمه شرمندگی لیدا که خشکش زده ترجیح میده با مانتوش پاک کنه …

♦ ۸ غروب: دم خونه لیدا و لحظه فراق ….چه زود دیر می شود….!!!

♦۹ شب: آقا این خانم برسونین به این آدرس با آژانس خواهرو پیچوند…..

♦ ۱۰شب: یه مهمونی کوچیک طرفای کامرانیه حیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات میمونه…

♦۲شب:مادر کجا بودی؟ دلم هزار راه رفت …. چقدر برای پایان نامه ات زحمت میکشی دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون بگیری؟ نه مامان خسته ام با لباس تو رختخواب ولو میشه (مادر: الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید خدا لعنت کنه هر چی دانشگاه بچه های مردم اسیرن برا یه درس هر شب تحقیق!!!)

 


†ɢα'§ : <-TagName->
یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, 17:7 |- ✭ Yuosef ✭ -|

 

همسر وفادار

 

مرد خسيسى تمام پول‌هايى که در زندگى به دست آورده بود را جمع کرد بود و در خرج کردن آن، نهايت خست را به خرج می‌‌داد. قبل از مرگش، همسرش را صدا کرد و به او گفت: «وقتى من مُردم، از تو می‌خواهم که تمام پول‌هايم را همراه جنازه‌ام در قبر بگذارى. دلم می‌‌خواهد پول‌هايم را در زندگى پس از مرگم همراه داشته باشم.» او سپس زنش را قسم داد که اين کار را حتماً بکند. 
چند ماه بعد، مرد خسيس از دنيا رفت. در مراسم خاکسپارى، همسر و افراد خانواده و دوستانش بالاى جنازه او ايستاده بودند. وقتى مراسم تمام شد می‌‌خواستند بر روى جنازه خاک بريزند، همسرش گفت: «لطفاً دست نگهداريد!» سپس جعبه‌اى را از کيفش بيرون آورد و آن را همراه جنازه همسرش درون قبر قرار داد. 
در راه بازگشت به خانه، يکى از دوستان زن از او پرسيد: «می‌‌دونم اينقدر احمق نيستى که تمام پولهاشو توى قبر گذاشته باشى.» زن وفادار جواب داد: «ببين! من يک آدم مذهبى هستم و به قسمى که خوردم عمل می‌کنم. بنابراين تمام پول‌هايش را همراهش در قبر گذاشتم.»
دوستش گفت: «منظورت اينه که تمام پولهاش توى همون جعبه کوچکى بود که توى قبر گذاشتى؟» زن پاسخ داد: «البته!» و ادامه داد: «من تمام پولهاشو به حساب بانکى خودم واريز کردم و براش يک چک به همان مبلغ نوشتم و همراهش توى قبر گذاشتم که اون دنيا نقد کند و خرجش کند.!!»

 


†ɢα'§ : <-TagName->
یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, 17:5 |- ✭ Yuosef ✭ -|

يک مکالمه تلفنى جالب

 

 

 

چند مرد در رختکن يک باشگاه ورزشى مشغول لباس پوشيدن بودند که تلفن یکیشون که روى نيمکت بود زنگ زد. مرده گوشى را

 

 

 برداشت، دکمه  صداى بلند آن را فعّال کرد و شروع به حرف زدن کرد. توجه بقيه هم به مکالمه  تلفنى او جلب شد.

 


مرد: سلام

 


زن: عزيزم، منم. تو هنوز توى باشگاهى؟

 


مرد: آره

 


زن: من الان توى مرکز خريد هستم. اينجا يک مغازه، پالتو پوست خيلى قشنگى داره که قيمتش  سه ميليون تومنه. از نظر تو اشکالى نداره

 

 

 بخرم؟

 


مرد: چه اشکالى داره؟ اگه خوشت اومده بخر.

 


زن: ضمناً از جلوى يک ماشين فروشى رد شدم. يک بنز
2007 خيلى خوشگل گذاشته بود پشت ويترين.

 


مرد: چند بود؟

 


زن:
 45 ميليون تومن

 


مرد: باشه، بخرش. فقط مطمئن شو که دست اول باشه

 


زن: عالى شد! آخرين چيز هم اين که اون خونه‌اى که پارسال ديديم يادته؟ صاحبش حالا راضى شده نهصدو پنجاه ميليون تومن بفروشدش.

 


مرد: بهش بگو نهصد ميليون. فکر کنم قبول کنه. ولى اگه هيچ جورى قبول نکرد.پنجاه ميليون اضافه‌ش را هم بده. خونه  خيلى خوبيه.

 


زن: باشه. خيلى ممنون. دوستت دارم عزيزم. مى‌بينمت.

 


مرد: خداحافظ! مواظب خودت باش.

 

 
مرد تلفن را قطع کرد. بقيه  مردها در رختکن باشگاه هاج و واج به او نگاه مى‌کردند و دهنشان باز مونده بود.

 


مردى که تلفن را جواب داده بود لبخندى زد و پرسيد: اين تلفن موبايل مال کى بود؟

 

 


†ɢα'§ : <-TagName->
یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, 17:3 |- ✭ Yuosef ✭ -|


†ɢα'§ : <-TagName->
یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, 17:1 |- ✭ Yuosef ✭ -|

* توی جمعی كه یه عده پسر دارن فوتبال میبینند ، در لحظه حساس تلویزیون رو خاموش كنید.

* توی جمع دانشجویی هنگام عكس گرفتن پسرا رو از كادرخارج كنید.

* توی یه مهمونی تو چای پسر مورد نظرتون 1قاشق نمك بریزید.

* اگه یه پسر با موهای ژل زده از كنار خونه شما عبور كرد ازپنجره یه سطل آب روش بریزید.

* قبل از اجرای زنده خوندن یه پسر سیم میكروفون رو قطع كنید.

* در جلوی پسری كه سرش خلوته از كاشت و زیبایی 
موهای پسر همسایه تعریف كنید.

* شیشه نوشابه تان را به پسر مورد نظرتون بدین تا باز كنید ، سپس بگین كه میل ندارین.

* اگه یه پسر ازتون ساعت پرسید به ساعت نگاه كنید و بگین عجله كن قرارات دیر شده !

* به یه پسری كه موهاش رو مدل جدید درست كرده اشاره كنید و بلند بگین ، این رو به برق وصل كردن ؟

* به پسر مورد نظر یه هدیه بدین ، بعد بگین اشتباه شده این مال اون یكیه !

* اگه سر جلسه امتحان پسری از شما تقلب خواست جواب سوال اشتباه بدین.

* تو دانشگاه ماشین پسر مورد نظرتون رو پنچر كنید.

* اگه یه پسری جلوش دوستاش یه شاخه گل هدیه داد ، جلوی بینی خود رو بگیرین و بگین به این بو آلرژی دارین.

* اگه سر كلاس یه پسری اصرار داشتكه امتحان كنسل بشه شما مصر باشین كه امتحان برگزار بشه.

 


†ɢα'§ : <-TagName->
یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, 16:59 |- ✭ Yuosef ✭ -|

 


†ɢα'§ : <-TagName->
یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, 16:58 |- ✭ Yuosef ✭ -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد